◕‿◕❤دست نوشته های دختری که من باشم❤◕‿◕

یه روز با پسمل عموهام و دخی عموهام و دخی عمه جمع بودیم داشتیم حرف می زدیم.......

تازه صحبتمون گل انداخته بود که.......

یهو دخی عمه جیغ زد:داداشم نیست......

گفتیم تو خونست بابا.......

دوباره یه جیغ بنفش کشید که نه تو خونه نیست(ما تو کوچه بودیم.....همون کوچه که صدسالی یه بار عبور و مرور داره......)

حالا ما گفتیم عمه نگران میشه.........هیچی دیگه......

دوتا گروه شدیم راه افتادیم تو کوچه های اطراف دنبالش بگردیم.......

یه ربع گشتیم نبود........خسته از دویدن زیاد برگشتیم خونه که به عمه خانوم خبر گم شدن پسملشو بدیم که یهو........

پسمل عمه رو تو حیاط خونه دیدیم........

با غضب به دخی عمه نگاه کردیم.........

گفت:منم الان دیدمش......

نگاهمون ادامه داشت که دوباره گفت:منم با شماها بودم........

بی خیال دخی عمه و پسمل عمه شدیم......

وقتی فک و فامیل فهمیدن قیافه ها......

من و بر و بچ که دنبال پسمل عمه گشتیم..........:ا

فک و فامیل.........:)))))))))))))))

دخی عمه..........:)))))))))))

پسمل عمه............:)))))))))))))

یعنی من هنوزم به الکی بودن حرف دخی عمه مشکوکم........

فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

درباره وبلاگ
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 42
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 90
بازدید ماه : 542
بازدید کل : 247097
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1



داستان روزانه